استاد احمد ابومحبوب

استاد احمد ابومحبوب در سن ۶۲سالگی درگذشت.

داوود ملک‌زاده، شاگرد این استاد دانشگاه، مترجم و پژوهشگر با تایید این خبر گفت، ابومحبوب (یکشنبه، ۱۲ اسفندماه) به علت نارسایی کبد از دنیا رفته است.

این شاعر افزود : آقای ابومحبوب انسان بسیار دوست داشتنی و محبوبی بین دانشجویان بود.

زمانی که ما کلاس نداشتیم پیش او می‌رفتیم و غیر از درس، از او درس مهربانی، انسانیت و از خودگذشتگی را یاد گرفتیم.

آخرین بار دی‌ماه امسال او را در دانشگاه دیدم، سایه مرگ بر چهره‌اش نشسته بود و نگران حالش بودم. اما به خاطر تحریم و نبود دارو نتوانستند دارو داشته باشند و چه حیف که به خاطر تحریم، این استاد بزرگ را از دست دادیم.

احمد ابومحبوب سال ۱۳۳۵ در تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش اهل بندرانزلی اما ساکن تهران بودند.

دوره ابتدایی را در مدرسه آموزنده در محله نظام‌آباد طی کرد و بعد از گذراندن دوران دبیرستان، مدرک دیپلم خود را از دبیرستان شبانه خامنه‌ای گرفت.

سپس در سال ۱۳۵۵ به دانش‌سرای راهنمایی تهران وارد شد و مقطع فوق دیپلم را گذراند.

احمد ابومحبوب در اولین سال از بازگشایی دانشگاه بعد از انقلاب فرهنگی، در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شد.

او در رشته زبان ایتالیایی و کامپیوتر هم نمره قبولی را کسب کرده بود اما به دلیل علاقه‌اش به زبان و ادبیات فارسی، تحصیل در همین رشته را ادامه داد و در سال ۱۳۶۴ مدرک کارشناسی خود را گرفت و در سال ۱۳۶۹ مقطع کارشناسی ارشد را در دانشگاه علامه طباطبایی به پایان رساند.

استاد ابومحبوب سپس در دوره دکترای همان رشته و در همان دانشگاه پذیرفته شد اما به دلیل اشتغال در آموزش و پرورش، موفق به ثبت نام در آن‌جا نشد.

او در دانشگاه آزاد واحد علوم تحقیقات هم جزء پذیرفته‌شدگان بود و به همین دلیل، موفق به کسب مدرک دکتری زبان فارسی از این دانشگاه شد.

از آثار احمد ابومحبوب به این کتاب‌ها می‌توان اشاره کرد: «دیوان رباعیات اوحدالدین کرمانی»، «ساخت زبان فارسی»، «کالبدشناسی نثر»،  «عروض و قافیه و نقد ادبی»، «یک حبه قند فارسی (۱۰ جلد)»، «فرهنگ چهارزبانه علوم اجتماعی» ، «در های و هوی باد»، «گهواره سبز افرا»، «کک کوهزاد»، «معروف کرخی» و «فمینیسم‌های ادبی». او همچنین مقاله‌های علمی بسیاری نوشته است.

 

در سوگ استاد احمد ابومحبوب

من‌حرف می زنم،تو فقط گوش می کنی

جان را به روی دوش قلمدوش می کنی

تلخ است فکر این همه شب ها بدون تو

این شمع را چه زود تو خاموش می کنی

این روزگار بی تو سیاه است و لعنتی

ما را چرا بی خود از خود و خویش می کنی

گفتی که مرگ بهتر از زخم زندگیست

این جام زهر را از چه چونین نوش می کنی

0 پاسخ

پاسخ دهید

میخواهید به بحث بپیوندید؟
مشارکت رایگان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *